اینجا سرزمین واژه های وارونه است ...
جایی که "گنج" ، "جنگ" می شود !
"درمان" "نامرد" و "قهقهه" "هق هق" !
اما "دزد" همان "دزد" است ، "درد" همان "درد" است ...
"گرگ" همان "گرگ" است !!!
آری ؛ سرزمین واژه های وارونه ،
سرزمینی که "من" "نم" زده است ، "یار" ؛ "رای" عوض کرده است ...
"راه" گویی "هار" شده ، "روز" به "زور" می گذرد ،
"آشنا" را جز در "انشا" نمی بینی و چه "سرد" است این "درس" زندگی !!!
اینجاست که "مرگ" برایم "گرم" می شود ...
چرا که "درد" همان "درد" است ...
این روزها ، روزهای سخت و کسل کننده ای هستند برام ...
دلم عجیب برای بچگی و دنیای واقعی خودم تنگ شده ...
دلم یه جرات و جسارت واقعی میخواد ... مثل جرات و جسارت بچگی هام ...
دلم یه خنده و گریه ی واقعی میخواد ... مثل خنده و گریه ی کودکی هام که واقعا خالی و آرومم میکرد ...
دلم خواسته های کودکانه مو میخواد ، خواسته هایی که برای برآورده شدنشون راضی کردن دل یه پدر و مادر مهربون کافی بود ... اما بهای برآوردن خواسته های الانم راضی کردن عالم و آدمه که البته باز هم شاید برآورده بشن ، شاید هم نشن ...
دلم صداقت ، پاکی و بی ریایی بچگی هامو میخواد ...
دلم میخواد بازم مثل کودکی هام اصرارها و پافشاری هایم حداقل برای یک نفر برو داشته باشه ...
دلم میخواد هنوزم مثل اون دوران آدما منو برای خود واقعی ام بخوان نه نیازشون به من ...
دلم خیلی زیاد خود واقعی مو میخواد ... فقط همین !
مهربانم ...
شرمنده ام !!!
که هیچ گاه ، مهربانی هایت را " منتشر " نکردم اما تا دلت بخواهد گلایه ها را " پست " کردم ...
و غریبه ها " لایک " زدند ...
کاش می توانستم صدای تو را بنویسم " خدایــــــــــــــــــا " ...
از دیدن بعضی صحنه ها و از شنیدن بعضی حرف ها ، نه حق داری داد بزنی ، نه حق داری گله کنی !!!
چون دیگه به تو " هیچ ربطی " نداره ...
با دیدن بعضی صحنه ها و شنیدن بعضی حرف ها ، فقط خرد می شی ...
اگه مرد باشی غرورت میشکنه و اگه زن باشی احساساتت نابود میشن ...